نظام آموزشی ما به گونه ای طراحی شده است که کودکان از همان بدو ورود به مدرسه با حجم زیادی از مطالب حفظ کردنی و تئوریک مواجه می شوند و هرچه بزرگتر می شوند و پا به کلاس های بالاتر می گذارند حجم اینگونه مطالب بیشتر شده و بیش از پیش مغز دانش آموزان درگیر این دست مطالب تئوریک می گردد.
این آموزه ها کمترین نمود عملی در فضای خارج از مدرسه و فعالیت های روزمره دانش آموزان دارند، لذا برای کودکان بسیار نامأنوس بوده و موجب فراری شدن آنها از هرگونه درس و کتاب و مدرسه می شوند.
وقتی دانش آموز در مدرسه مطالب ایدئولوژیک زیادی را می خواند و در جامعه با انواع و اقسام اختلاس و دزدی و... مواجه می شود و یا سیر صعودی بزهکاری در جامعه را به عینه می بیند تناقضات بزرگی در ذهنش ایجاد شده و باعث می گردد که به مطالب آموخته شده به وی وقعی ننهد.
واقعیت این است که کودکان و نوجوانان آنچه را که به آنها آموخته می شود را با آنچه در محیط اطراف خود می بینند و لمس می کنند مطابقت داده و اگر نمود عملی آموزه های خود را در جامعه نبینند و یا با تناقضاتی مواجه شوند موارد یادگرفته شده را بیهوده و بی فایده تلقی کرده و از ذهن خود پاک می نمایند؛ حتی در مواردی ممکن است باعث ایجاد تنفر در کودک شده و از یادگیری مطالب بعدی سر باز بزند.
در واقع آدمی آنچه در زندگی به کارش بیاید را خیلی خوب یاد گرفته و به حافظه می سپارد و حتی در امور روزمره زندگی خود از آنها بهره می گیرد ولی آنچه نمود عملی نداشته باشد و بی کاربرد در زندگی باشد را به زباله دان مغز خود سپرده و حتی به آن فکر هم نمی کند.
نظام آموزشی ما نیز دقیقا بر همین سیر تئوریک و حافظه محور پایه گذاری شده است و هر چه پیشتر می رویم به جای آنکه از حجم مطالب تئوریک و بی کاربرد آن کاسته و بر مباحث عملی و پر کاربرد بیافزایند تعداد کتاب ها و حجم دروس را بیشتر نموده و بر میزان تنفر دانش آموزان از درس و کتاب و مدرسه می افزایند!
با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.
از سوی دیگر دانش آموزِ درس خوان نیز با اتمام دوره های تحصیلی خود و ورود به بازار کار با سیلی از مشکلات عدیده مواجه شده و چون هیچگونه مهارت عملی و تخصصی ای در دوران تحصیل ندیده است و فقط کتاب خوانده و مطلب حفظ کرده است اگر یک شغل پشت میز نشینی یا کارمندی پیدا نکند کار دیگری از دستش بر نیامده و حرف چندانی برای گفتن در جامعه ندارد. این شکاف بزرگ نظام آموزشی با بازار کار و فعالیت های روزمره جامعه، همچنان بیش از پیش خود را نمایان می کند.
یقینا با چند جلد کتاب خواندن و چند سال مدرسه و دانشگاه رفتن نمی شود تمام مهارت های زندگی را به افراد یاد داد. اما اگر نظام آموزشی ما به جای یک نظام آموزشیِ ناکارآمد، یک نظام تربیتیِ کارآمد باشد می تواند بسیاری از مسائل کودکان و نوجوانان را در گیر و دار زندگی روزمره به تصویر کشیده و برای هرکدام راه حل یا راه حل هایی را ارائه نماید.
وقتی نظام آموزشی ما به جای ایجاد فضای "رفاقت" باعث ایجاد فضای "رقابت" شده است و هر دانش آموز، دانش آموزان دیگر را به جای دوستان و هم فکران خود رقبای خود می پندارد چگونه می توان در این سیستم آموزشی نوعدوستی و صمیمیت، کار گروهی و رفاقت را آموزش داد و کودکانی اهل همدلی و تعامل و دلسوز جامعه تربیت نمود؟
در نتیجه این نظام آموزشی مادام که به یک نظام تربیتیِ صحیح و اصولی تغییر نیافته و در مدارس، کودکان بر اساس اصول اولیه نوع دوستی، صمیمیت، همدلی، همکاری، دلسوزی، آینده نگری، محبت، رفاقت و... تربیت نیابند نمی توان منتظر آینده ای روشن برای این مرز و بوم ماند و اینگونه می شود که هر سال که می گذرد بر میزان جرم و جنایت در جامعه افزوده شده و تعداد زندانیان بیش از پیش گردیده و در یک کلام از تعداد مدارس و دانشگاه ها و دانشجویان و دانش آموزان کاسته شده و بر میزان زندان ها و زندانیان و مجرمان و خلاف کاران افزوده می شود.
نوشتهی معصومه محمدی عضو اندیشکدهی آموزش و پرورش وبگاه «عصر ایران» برگرفته از : عصرایران
|
|